ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

بلبل خونه ما

ستایش عزیزم خوشگل مامان این روزها به مانند یک بلبل برای ما صحبت میکنه انقدر قشنگ تمام کلمات رو ادا می کنی که دلمون برات غش میره خاله پریسا بهت میگه مگه تو طوطی هستی که تمام حرف های ما رو تکرار میکنی میگی من طوطیم اسم خودت رو هم میگی ستاره ، یش رو نمی تونی بگی خلاصه شدی ستاره قلبمون دیشب رفته بودیم هیئت برگشتنی میگی غذا نمی دن  آخه من گشنمه  مراسم سخنرانش حاج آقا فاطمی نیا بود  وقتی مراسم تموم شد داشتیم بیرون می اومدیم حاج آقا مردم دورش بودن با ایشون صحبت می کردن بابا مهدی تو رو هم برد حاج آقا دست رو سرت کشید و برات دعای عاقبت به خیری خوند انشااله تند تند بیم...
29 آذر 1391

عکس جدید

ستایشم قشتگم چند عکس از مراحل بزرگ شدنت عشق منی روی یک طاقچه سنگی میون دو قاب رنگی بودن من و ستایش  داره تصویر قشنگی  عکس تو تو قاب خاتم در حصار ی که داره عشق می گیره رنگ ستاره تو شبی که داره مهتاب   داشتیم می رفتیم عروسی دوست بابا مهدی         ستایش مامانی تازگیا یاد گرفته موشی میشه تا دوربین رو می بینه که می خوام عکس بندازم خودشو شبیه موش می کنه     ...
29 آذر 1391

ستایش در اداره مامان

جوجه عسلی من گل باقلی خانوم مامان وبابا ستایش نازنیم روز چهارشنبه هفته گذشته مورخ ١٩/٧/٩١ هیچ کس نبود که نگهت داره منم نمی تونستم مرخصی بگیرم و تو خونه بمونیم تصمیم گرفتم بیارمت ادارمون. شب قبلش تمام وسایل و لباسهاتو آماده کردم صبح از خواب بیدارت کردم لباس پوشیدیم بابا مهدی ما رو تا نوبنیاد آورد و از اونجا به بعد خودمون دوتایی با تاکسی اومدیم اداره مامان از لحظه ای که وارد اداره شدیم می گفتی مامان هوم  یعنی بریم بعد که یواش یواش همکارام اومدن و باهات کلی احوال پرسی کردن دیگه باهاشون دوست شدی اول با هم صبحانه خوردیم بعد رفتی تو هر اتاق یه سرک می کشیدی و می اومدی منم مشغول...
29 آذر 1391

پرنسس کوچولوی من

پرنسس زیبای من                    قشنگترینم هر روز که به عکس های گذشته ات نگاه می کنم به بزرگتر و خانوم شدن روز به روزت بیشتر پی می برم، صورت مثل ماهت رو که نگاه می کنم تمامی قشنگی های دنیا رو تو چشم های شفافت می بینم و آرامش زندگیم را تنها در کنار تو با شیرین زبونی هات حس می کنم، دخترم نازنینم دیگه تمام کلمات رو یاد گرفته بصورت کامل کامل صحبت می کنی و تازه طوطی خونمون هم شدی ، منتظری ببینی از دهن کی چه حرفی در میاد تا دخملیم تکرار کنه. حرف هایی می زنی که آدم بزرگها وقتی می خوان بزنند فکر می کنند ...
6 آذر 1391

ستایش نازنینم

                           چه عکسای گذاشتم                                                       تو وبلاگ دخترم برای یادگاری می مونه توی قلبم              &nbs...
1 آذر 1391
1